دیروز مائده زنگ زد
50 دقیقه حرف زدیم
قرار شد امروز بیاد دانشگاه
دیروز رفتم چشم پزشک گفتم میخام عینک نزنم لیزیک کن گفت نه
دیروز از خواب بخاطر قلب درد بیدار شدم اصن
خیلی بد درد میگرفت ولی خوب شد
امروز مایده اومد دانشگاه
یکی دو ساعت با هم بودیم
رفت
خیلی خوشحال بودم بعد چند وقت
دلم میخاست کل پله ها رو برم با مائده بالا پایین
عوض همه روزایی ک نبود رو دربیاریم
ناراحتم
بخاطر حرفی که از دهنم در رفت و گفتم به دو تا از دخترا تو نبود مائده
از خودم خیلی دلگیرم
امروز روز اخر کارشناسی بود!
تموم شد اون دانشگاه
لعنتی با همه خاطره ها و ادم های دوس نداشتنیش
ارشد اگه هزار سال هم طول بکشه میخونم که دانشگاه خوب بخونم نه غیر انتفاعی و ازاد
امید مث چی خودشو گرفته
من اخر نفهمیدم مشکل این بشر با من چیه!!!
روانی مریض
حوصله درس نیست چرا
پروژه کلا مونده بدبخت شدم شدید
کتفم درد میکنه
دلم دوس پسر میخاد
اصن چرا یه دختر باید
رانندگی بلد باشه؟ رانندگی کنه کل شهر رو ... خیلی غم انگیزه...
باید یکی باشه ببره تو خیابونا بگردونتت... ببرتت شاهگلی
تو فقط بشینی یک در میون چشای یار رو نگاه کنی و اسمون رو
چرا من این همههههههههههههههه حسرت موند رو دلممممممممممم
دلم میخاد رانندگی نکنم!
دلم میخاد ......... هه!
نوشته شده در دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶ساعت 0:10 توسط مهسا_پرنده| رویای شلوغ...
ادامه مطلبما را در سایت رویای شلوغ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : khastetarinparande بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 2:21